ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 330
بازدید کل : 107470
تعداد مطالب : 233
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 330
بازدید کل : 107470
تعداد مطالب : 233
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1

برای دیدن زیبایی ها لحظه ای درنگ کنیم

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.این مرد در عرض 30 دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند.سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدمهایش کاست و چند ثانیه ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.یک دقیقه بعد، ویلونزن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بی آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد. چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت سر تکیه داد، ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد. کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان به همراه می برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلونزن پرداخت، مادر محکم تر کشید وکودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدینشان بلا استثنا برای بردنشان به زور متوسل شدند. در طول مدت 30 دقیقه ای که ویلون زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند، بی آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون زن شد. وقتیکه ویلون زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد. نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت. هیچکس نمیدانست که این ویلون زن همان”جاشوا بل” یکی از بهترین موسیقی دانان جهان است، و نوازنده ی یکی از پیچیده ترین قطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، میباشد. جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تئاتر های شهر بوستون، برنامه ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش فروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود. این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن پست ترتیب داده شده بود، وبخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و الوویت های مردم بود.


نویسنده : گلپونه
حمام رفتن بهلول

روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند. با این حال وقت خروج از حمام بهلول ده دینار که همراه داشت را به استاد حمام داد و کارگران چون این بذل و بخشش را دیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کردند. بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت ولی .... این دفعه تمام کارگران با کمال احترام او را شست و شو نموده و مواظبت بسیار نمودند ، ولی با اینهمه سعی و کوشش کارگران موقع خروج از حمام بهلول فقط یک دینار به آنها داد ، حمامی ها متغیر گردیده پرسیدند سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست ؟ بهلول گفت: مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده پرداخت نمودم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شماها ادب و رعایت مشتری های خود را بنمایید.


نویسنده : گلپونه
ما کجای زندگی هستیم

تو شهر بازی یهو یه دختر کوچولو خوشگل اومد گفت : آقا…آقا..تو رو خدا یه لواشک ازم بخر!! نگاش کردم …چشماشو دوس داشتم…دوباره گفت آقا...اگه ۴ تا بخری تخفیف هم بهت میدم… بهش گفتم اسمت چیه…؟ فاطمه…بخر دیگه…! کلاس چندمی فاطمه…؟ میرم چهارم…اگه نمی خری برم.. می خرم ازت صبر کن دوستامم بیان همشو ازت میخریم مامان و بابات کجان فاطمه؟؟ بابام مرده…مامانمم مریضه…من و داداشم لواشک می فروشیم دوستام همه رسیدند همه ازش لواشک خریدند خیلی خوشحال شده بود…می خندید…از یه طرف دلم سوخت که ما کجاییم و این کجا…از یه طرف هم خوشحال بودم که امشب با دوستام تونستیم دلشو شاد کنیم فاطمه میذاری ازت یه عکس بگیرم؟ باشه فقط ۳ تا باشه اگه ۵۰۰ تومن بدی مقنعمو هم بر میدارم ! فاطمههههههههههههههههه…دیگه این حرف و نزن! خیلی ناراحت شدم ازت سریع کوله پشتیشو برداشت و رفت…وقتی داشت می رفت.نگاش می کردم …نه به الانش…نه به ظاهرش …به آینده ایی که در انتظار این دختره نگاه میکردم…و ما باید فقط نگاه کنیم..فقط نگاه...فقط نگاه...


نویسنده : گلپونه
تسلیت

السلام عليكم يااباصالح المهدى (عج)السلام عليك ياامين الله فى ارض وحجته على عباده(ياصاحب الزمان آجرک الله)

ماه محرم بر شما وعاشقان حسين تسليت عرض مينمايم)

نویسنده : گلپونه
1 2 3

1-هدیه

فروشنده پرسيد:شما نمي خواهيد واسه همسرتون چيزي بخريد؟

مرد با دست پاچگي ماهيتابه ي بزرگي برداشت.

آن را برانداز کرد.سری برای فروشنده تکان داد:همین خوبه.

زن با دلخوری از فروشگاه خارج شد.


۲ ـ دوست داشتن

- تو منو بيشتر دوست داري يا مامانُ؟

دخترك كمي فكر كرد:اول تو روُ.نه، اول هر دوتاتون ُ

صورت مرد را بوسيد:تو اول منو دوست داري يا مامانُ ؟

مرد بدون اين كه فكر كند،جواب داد:معلومه عزيزم كه تو رو دوست دارم.

- مامان چي؟

- اون منُ تو رو ول كردُ رفت.

دخترك لبخند زد:بر مي گرده.

من كه مي دونم هنوز دوستش داري.

و چرخ هاي ويلچر را به حركت در آورد.


۳ ـ ساعت

زن به ساعت نگاه كرد:چي شده اين وقت روز تماس گرفتي؟

دلم برات تنگ شده بود. منم منتظرت بودم!!

نویسنده : گلپونه
سرد و گرم

دخترك دكمه هاي كت مادربزرگ را كه زمستان سه سال پيش مرده بود تو تن آدم برفي فرو كرد و عقب ايستاد.

او را تماشا كرد و

لبخند زنان گفت:حالا تواَم واسه خودت يه دست لباس گرم داري.

نویسنده : گلپونه
به نظرت کار درستیه؟!

زن جوان با دست لرزان قاب عکس خوابیده روی دراور را برداشت.

آن را محکم به سینه فشرد.

خواست به عکس نگاه کند که سوال جوان او را متوجه خود کرد.

- نگفتی؟!

زن قاب را آهسته زیر تخت گذاشت.

بغض را فرو داد و گفت:دیگه برام مهم نیست چی پیش می آد!!!

نویسنده : گلپونه
دوستش داری؟

دوستش داری؟

زن جوان به نشانه تایید چشم بر هم گذاشت.

اشک روی گونه اش سر خورد و روی برگ یک از گلها افتاد.

دلیل تموم کم محلی هات ام اون بود؟ درسته.

مرد دو بار با دست روی زانو زد:آخه چرا اون؟!

زن رو گرداند.

با دیدن او لبخند زد:واسه این که... رو به مرد کرد:تا حالا بهم آزار نرسونده.دوستم داره.

مرد نیش خند زد:خودش بهت گفت؟

درسته که بی زبونه ولی نگاه نگرونش برام حرف می زنه.

مرد ایستاد.

با انگشت اشاره دو سه بار به گیج گاه زد:دیوونه شدی. و رفت.

چندمتر آن سو تر گوشه ایی مخفی شد.

ن دو را دید که روبروی هم نشسته اند.

زن سیبی جلوی او گرفت او به آرامی سیب را گرفت.

آن را بویید و دوباره به زن برگرداند.

و با اشاره ی دست از او خواست تا به سیب گاز بزند.

چند روز بعد زن در سانحه ی رانندگی به شدت مجروح شد و تا چند ماه قادر به انجام کار نبود.

روزی که به سر کار برگشت او را ندید.

نگران و مضطرب سراغ او را از همکارش گرفت.

مرد آه کشید:متاسفم.پیتر از غصه ی دوری شما مرد.

دو هفته لب به غذا نزد.

زن چند شاخه گل از باغچه چید.

به کنار باغچه ی او رفت.

دسته گل را جلوی در گذاشت.

دست به سینه ایستاد.

با صدای بغض آلود گفت:همیشه به یادتم پیتر.

شامپانزه ی مهربون.

نویسنده : گلپونه
نگاه

روی گونه ی او دست کشید.دو چشم او را بوسید.

سرخ شد و سر پایین انداخت.

با دست راست موهای او را از رو پیشانی اش پس زد:خجالت نکش.

تکه شیرینی ی گوشه ی لب اش را با ناخن کند

. -دست خودم نیست.شیرینی دوست دارم.

-دردت که نگرفت؟

-نه.دستت درد نکنه. او رابه دیوار زد:عقب ایستاد.

آب دهان را قورت داد:دلم برات تنگ شده.

- دروغ؟! نه.

زن پرسید:با کی حرف می زنه؟

پرستار زیر چشمی مرد جوان را از نظر گذراند:

با قاب عکس نامزد اش.

زن دور وبر را نگاه کرد و کنجکاوانه پرسید:کدوم قاب عکس!؟

نویسنده : گلپونه
چیزی واسه فکر کردن

داری به چی فکر م کنی؟

مرد به خود آمد.

دور و بر را از نظر گذراند.

با دیدن پرستار رو به دیوار ماتش برد.

شانه بالا انداخت:هیچی!

پرستار قرص را در دهان او گذاشت و لیوان آب را به او داد.

مرد بی آنکه از دیوار چشم بردارد قرص را فرو داد و آب نوشید.

پرستار لیوان را گرفت.به چشم مرد خیره شد.

با دستمال لب و دهان او را پاک کرد:

خوبه باز چیزی واسه فکر کردن داری!

مرد آب دهان را قورت داد:تو کسی رو داری ؛ به اش فکر کنی؟

پرستار ٬ لب ورچید:آره. یکی هست.

شانه بالا انداخت:ولی خیلی وقته به اش فکر نکردم.

نویسنده : گلپونه
مرد

تو دیگه واسه خودت مردی شدی.

پسرک به عکس مرد درون قاب که گوشه ی آن روبان مشکی خورده بود،

خیره شد.

در اتاق باز شد،

پشت زن لرزید.توان برگرداندن رویش را نداشت.

پتو کنار رفت.

زن آب دهان را قورت داد.

گرمای مطبوع را حس کرد که با نوازش دستی تمام تنش را ... دست روی ران زن کشید.

تمام تنش لرزید .

بی اختیار دست روی دست او گذاشت.

رو به او کرد .

سرش را محکم به سینه فشرد .

گریه امانش نداد..

پسرک،

به عکس درون قاب خیره شد.

انگار که با چشم به او اخم کرده بود و با لب به او لبخند می زد.

از کنار زن بلند شد.

به سراغ قاب رفت.

تپش قلب به سینه اش می کوبید.

قاب را خواباند.

نیم نگاهی به زن کرد.

ازاتاق بیرون رفت.

در را بست.

دوباره آن را گشود و تا نیمه باز گذاشت.

نویسنده : گلپونه